سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غـــــفـــلــــت

روزی بهلول(ابو وهیب بهلول بن عمروصیرفی کوفی،عالم،عارف،از عقلای مجانین.شاگرد امام جعفر صادق(ع)) از
  راهی می گذشت که ناگهان دزدی از پشت سر بهلول کلاهش را دزدید.بهلول به دنبال او دوید تا کلاه را پس
 بگیرد .بعد از طی مسافتی به سر دوراهی رسیدند که یک راه به آبادی و راه دیگر به قبرستان می رفت.مرد طرار به طرف آبادی رفت ولی بهلول به طرف قبرستان روانه شد. مردمی که ناظر آنان بودند به بهلول گفتند طرار ازطرف آبادی رفت تو چرا از راه قبرستان می روی؟بهلول گفت بالاخره گذارش به این قبرستان خواهد افتاد .آن
 وقت من می دانم با او چه معامله ای بکنم. 
فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینامی بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم

 


نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت 5:12 عصر توسط ضحی نظرات ( ) |

به نام خدا

رمضان هم رفت....

ماه مهمانی به سر امد .ماه مناجات های شبانه. ماه شب زنده داری ها.ماه غفران.

خدایا مارا ببخش و بیامرز.

 و چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم .… اللهم عجل لولیک الفرج


نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 2:32 عصر توسط ضحی نظرات ( ) |

به نام خدا 

سلام اقا جان.امشب دل رو زدم به دریا .....

اومدم بگم خیلی دوستت دارم.اقا گفتی تنها بشم تا تو بشی همه کسم.اقا حالا بیا...... 

  الان که سخت محتاج نگاهتم.اقا بیا و بمن نظری کن که سخت تنهام.تنهای تنها.بیا که صبرم لب ریز شد! 

 روزه ی هجر تو از پای بینداخت مرا...       کِی شود با رطب روی تو افطار کنم؟     


نوشته شده در سه شنبه 89/6/16ساعت 9:38 عصر توسط ضحی نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak