سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غـــــفـــلــــت

و خدایی که در این نزدیکی ست..لای این شب بو ها..

بعضی وقتها که باید حرف زد دست آدم به نوشتن نمیره.نمیدونم چرا الان که فقط چند ساعت به سال جدید وقت مونده همش حس شبای قدر رو دارم.اینکه قراره یه شروع تازه ای داشته باشم.شبای قدر جوش کبیر میخونیم زار میزنیم که خدایا ببخش هرآنچه دیدی و شنیده ای.هر کار ناشایستی رو که با پر رویی در مقابل تو انجام دادیم و یک لحظه هم فکر نکردیم که تو مارو میبینی.همه ی اون عهد هایی رو که شکستیم و باز برگشتیم در خونه ی صاحبمون و گفتیم ببخش غلط کردیم.بچگی کردیم تو کریمی تو بزرگی ببخش..

زار زدن های همراه با الغوث..

سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ......... !
 

با شروع سال جدید بازم یه فرصت دیگه برای یکی مثه منه که باید در طول سال هزاران فرصت داشته باشه که از راهی که به فرعی کشیده شده برگرده و دوباره مسیر خودشو ادامه بده..مسیری که اونو به خدا میرسونه..

این روزا که همه سرشون شلوغ بود و گیر خونه تکونی بودن..خونه تکونی دلشون من حتی میترسیدم خونه دلم رو ببینم که چی توش دارم و چی ازش مونده.همه اون خوبی هایی که به سختی به دستش آورده بودم الان سیاه سیاه شده.همه اون عادت های غلطی که ترکشون کرده بودم دوباره برگشته و من طی این مدت به تنها چیزی که فکر نمیکردم خونه ی دلم بوده !

ولی بازم جای شکرش باقیه که هنوز چند ساعتی مونده برای خونه تکونی !

دوست داشتم سال جدیدم رو با شهدا و در کنار اونا باشم.دوست داشتم سالم رو با اونا نو میکردم.مثل اینکه امسال هم عین بقیه این چند سال قسمت نشد برم برای عرض ادب..! واقعا هم دعوت نامه میخواد برا رفتن ! تنها چیزی که دلمو میسوزونه خودمم فقط خودم !

مرور این یک سال برام خیلی سخته و سخت خواهد بود..!

فقط یه چیز دیگه : حواسمون به دلمون باشه ما یه برتری نسبت به همه ی اونایی که الان زیر خاکن و حسرت یه فرصت دوباره رو میخورن داریم دعا کنیم برای عاقبت به خیری هم که محروم از دنیا نریم ! محروم از نگاه آقامون..مولامون..عزیز زهرامون(س)..

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد.. آقا جانم ..صلی الله علیک یا ابا صالح المهدی(ع)*

این پست آخرین پست سال 90 منه..فقط دلم گریه میخواد..عجب سالی بود.دلاتون همیشه پرستاره..

هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند

 حسین پناهی

 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/12/29ساعت 11:15 عصر توسط ضحی نظرات ( ) |

 

کودکی ام را دوست داشتم.

روزهایی که به جای دلم

سر زانوهایم زخمی بود.. 

" حسین پناهی "

 


نوشته شده در سه شنبه 90/12/23ساعت 7:54 عصر توسط ضحی نظرات ( ) |

اگر مردم تعقل می کردند و مرگ را تصور می کردند، دنیا ویرانه مى‏شد.!

امام حسین*ع*


نوشته شده در جمعه 90/12/19ساعت 11:38 عصر توسط ضحی نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak