غـــــفـــلــــت
ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار
محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست
اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد
از برگْ برگ لاله هایم خون روان شد
اینجا همه دار و ندارم را گرفتند
باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند
اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس
اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد
اینجا ز آل الله منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند
اینجا صدای العطش بیداد می کرد
بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد
اینجا همه از آل پیغمبر بریدند
ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند
اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید
اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش، دشمنْ گوشواره
اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه
اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت
اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب
اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد
اینجا زگریه ناقه ها در گِل نشستند
دُردانه های وحی در محمل نشستند
ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟
با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟
سایت شهید آوینی.
عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم
زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم
تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم
مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم
اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم
تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم
چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم
زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم
قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم
زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم
سایت شهید اوینی.
السلام علی الحسین(ع)..
درد نوشت: برای هر بلا آماده بودم ***چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم *** کنار نیزه ات جان داده بودم
درد نوشت2:الهی بالحسین...بالحسین...بالحسین(ع)...
روزی غلامی گوسفندان ارباش را به صحرا برد.گوسفندان در دشت سرگرم چرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان,به سراغ غلام(چوپان)رفت و
گفت:"از این همه گوسفندانت,یکی را به من بده".
چوپان گفت:"نه,نمی توانم این کار را بکنم;هرگز".
مسافر گفت:"یکی را به من بفروش".
چوپان گفت:"گوسفندان از آنِ من نیست".
مرد گفت:"خداوندش را بگوی که گرگ بِبُرد".
غلام گفت:"به خدای چه بگویم"؟
<رساله قُشَیریه>
درد نوشته ام:این روزها اسمون هم عین من دلش گرفته تنها فرقمون اینه که من از خیلی وقته دارم میبارم ولی اون فقط چندروزه که دلش تنگه و داره بامن همدردی میکنه...
نمیدونم چرا هروقت از خدا کمک میخوام یه اتفاقایی برام می افته که اصلا به درد من ربطی نداره و بدتر حالمو میگیره.!واقعا حکمت خدارو نمیدونم.!
این روزها به خودم میگم کاش بالی داشتم و پرواز میکردم .اوج میگرفتم و زمین و همه اونهایی که دوستشون دارم رو ترک میکردم شاید در نبودم یادشون بیاد که من رو داشتن...
این روزها به اونایی فکرمیکنم که دلشون به وسعت اسمون بزرگه چون دلشون خونه خداست...
خواهش نوشت:سلام.لطفا کامنت نگذارید.میخوام مدتی برای دلم بنویسم.ممنون میشم.
Design By : Pichak |