غـــــفـــلــــت
...
گاهی سکوت بهترین حرفه !
آقا گم شدم... مولا جان ...!؟
بعدا نوشت:
برای سند مظلومیت شیعه خواهر شهیده ام آیات القرمزی :
فصل پاییز بود و شوری سرخ
آسمان با نگاه خود می دید
یک خدا بی خبر میان زمین
گل و برگ و شکوفه را می چید
در هیاهوی انقلابی سبز
یک گروهی ز نامسلمانها
باغ آلاله را لگد کردند
پاره کردند برگ قرآن ها
در همین وضع ظلمت و بی داد
ناگهان یک فرشته پیدا شد
قطره ای از وجود او افتاد
جاری و رهسپار دریا شد
جنبش قطره ها پدید آورد
در میان کرانه یک گرداب
شعر شور آفرین او انداخت
آتشی در میان آن مرداب
مردم آن روز بعد بیداری
ظلم آل خلیفه را دیدند
گویی آن روز با تمام وجود
نسل شوم خلیفه را دیدند
زیر مشت و شکنجه آن دختر
زخمی از دست و پا و بازو شد
دو سه روزی پس از همین جریان
پر درآورد و یک پرستو شد
برگ برگ گذشته ی تاریخ
ماجرای مدینه یادش هست
ماجرایی شبیه این قصه
که ز داغش دل زمانه شکست
آسمان، این قلم، زمین، باران
همه هستند از ستم بی زار
در حوالی وقت شرعی عشق
ماجرای مدینه شد تکرار
با غم و درد و رنجتان گفتید
همه ی ما فداییان حسین
عاشق سینه چاک آل رسول
مردم انقلابی بحرین
سید مهدی مرتضوی نژاد
قسمت اخر:
چه دردها که او در سینه داشت اما مجالی برای بروز نمی یافت ولی به تو خواهد گفت-بار دلش را پیش تو بر زمین خواهد گذاشت ولی نه-زهرا محجوب تر از ان است که دردهای دلش را-حتی با تو بگوید-اما از او بخواه-سوال کن-اصرار کن تا بگوید و خدا داوری خواهد کرد که او بهترین حاکمان است.درود بر تو و دخترت ای رسول خدا! و... و بدرود.این وداع از سر ملامت و خشم و کسالت نیست.نه رفتنم از سر دلتنگی است و نه ماندنم از سر بدگمانی به انچه خدا وعده ی صابران فرموده است. وای-وای از این مصیبت-چه می توانم بکنم جز صبر.بهتر از صبر چیست در این وانفسای مصیبت.فاطمه جان! اگر ترس از استیلای دشمن بر ما نبود-قبر تو را اقامتگاه جاودان خودم می کردم و شیوه ی اعتکاف برمی گزیدم و همچون مادران جوان مرده بر این مصیبت زار می زدم.یا رسول الله! ببین که دخترت در پیش چشم تو مخفیانه به خاک سپرده شد-حقش پایمال و ارثش تاراج گردید-درحالیکه چیزی از رفتن تو نگذشته بود و یاد تو کهنه نشده است. اینک شکایت را فقط به خدا می توان برد ای رسول خدا و با تو و یاد تو می توان التیام یافت.سلام و رحمت و برکت خدا بر تو و فاطمه ی تو ای پیامبر خاتم! ای رسول خدا! و اما تو فاطمه جان! تو بگو که من چه کنم!؟ اگر بروم به بچه ها چه بگویم؟ به دلم چه بگویم؟به تنهایی ام-به بی کسی ام-به غربتم چه بگویم.اگر بمانم به دشمن چه بگویم؟که قبر فاطمه اینجاست!؟ نه-می روم ولی: نفسی علی زفراتها محبوسه.. یا لیتها خرجت مع الزفرات.. پرنده ی جانم زندانی این اشیان تن شده است-ای کاش جان نیز همراه این ناله های جگرسوز در می امد.بعد از تو زندگی بی معنی است-حیات بی روح است و دنیا خالی است و من فقط گریه ام از این است که مبادا عمرم طولانی شود.زندگی ام ادامه بیابد.فشار زندگی پس از تو بر من سنگین است و کسی که چنین باری بر دوش دل دارد-روی خوشی نمی بیند.من چگونه ترا که پدر مهربانی هایم بودی فراموش کنم-انگار من شده ام مامور زنده کردن انهمه غصه هایم.. میان هر دو یار-روزی فرقتی هست-اما هیچ چیز به قدر جدایی تحملش مشکل نیست.هر چیز جز فراق –تحملش اسان است.اینکه من بلافاصله بعد از محمد-فاطمه را از دست داده ام-خود دلیل بر این است که دوستی دوام ندارد.فاطمه جان! چطور بگویم؟فراق تو سخت است-سخت ترین است-تاب اوردنی نیست.تحمل کردنی نیست.کارم شده است گریه حسرت امیز و شیون حزن انگیز-گریه برای دوستی که خود به بهترین راه پا گذاشت و مرا تنها گذاشت. ای اشک همیشه ببار! ای چشم هماره همراهی کن که غم از دست دادن دوست-غم یکی دو روز نیست-غم جاودانه است.دوستی که هیچکس جای او را در قلبم پر نمی کند-یاری که هیچ دیاری به قدر او عشقم را معطوف خود نمی کند.یاری که از پیش چشم و کنار جسم رفته است اما از درون قلبم هرگز. فاطمه جان! عزیز دلم! چه سود که در کنار قبر تو نازنین بایستم –به تو سلام کنم و با تو سخن بگویم وقتی پاسخی از تو نمی شنوم.چه شده است ترا فاطمه جان که پاسخ نمی دهی؟ ایا سنت دوستی را فراموش کرده ای؟فاطمه جان! کاش علی را غریب و خسته و تنها- رها نمی کردی... فصل13 کتاب کشتی پهلو گرفته.نوشته سید مهدی شجاعی
مادرجان....
قسمت سوم:
علیکم السلام-خدا پاداشتان دهد.اینجا بایستید-پشت سر من-صبور باشید.ارام گریه کنید.وصیت دختر پیامبر را از یاد نبرید.به صدای گریه تان دیگران را هشیار نکنید.همین شما فقط باید در نماز شرکت کنید.دلهایتان را به یاد خدا ارامش ببخشید. لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. خدایا من از دختر پیامبر تو راضی ام-اکنون که او گرفتار وحشت است تو همدم او باش.خدایا! مردم از او بریده بوند تو با او پیوند کن.خدایا بر او ظلم کردند-تو برایش حکم کن که بهترین حاکمان توئی.الصلوه ...الصلوه..الله اکبر.. خدایا این دختر پیامبرت فاطمه است که او را از ظلمت به سوی انوار بردی.شما سه نفر بیائید.تابوت را از زمین برداریم.از اینجا به ان سمت که صدای الی..الی....الی...می اید.این صدای خداست-خدا فاطمه را به سوی خویش می خواند.همین جا-همین جا تابوت را زمین بگذارید-همه کار فاطمه را خدا کرده است.این قبر اماده-از ان زهراست.جان عالم به فدایش بروید کنارتر تا من به داخل قبر بروم-ارامتر-اهسته گریه کنید-این دست و پای من هم نباید اینقدر بلرزند.چه سنگین است این غم و چه سبک شده است این بدنی که اینهمه درد دیده است.ای.ای زمین! این امانت –دختر رسول خداست که به تو می سپارم.والله که این دست های رسول خداست-صلی الله علیک یا رسول الله.خوش به حال تو فاطمه جان! بسم الله الرحمن الرحیم..بسم الله و بالله و علی مله رسول الله.محمدبن عبدالله. صدیقه جان! تو را به کسی تسلیم می کنم که از من به تو شایسته تر است.فاطمه جان! راضی ام به انچه خدا برای تو خواسته است..منها خلقناکم و فیها نعیدکم ومنها نخرجکم تاره اخری.شما را از خاک افریدیم-به خاک بر می گردانیم و بار دیگر از خاک بیرون می اوریم.فاطمه جان! همه تن چشم انتظار ان لحظه ی دیدارم. ای خشت ها! میان من و فاطمه ام جدایی می اندازید؟دلهای ما چنان به هم گره خورده است که خشت و خاک و زمین و اسمان نمی توانند جدایمان کنند.اما بر تو مبارک باد فاطمه جان! دیدار پدرت پس از این دوران سخت فراق.السلام علیک یا رسول الله عنی و عن ابنتک..السلام علیک من ابنتک و حبیبک و قره عینک و زائرک...سلام من و دخترت به تو ای رسول خدا!..سلام دخترت به تو..سلام محبوبت.سلام نور چشمت و سلام زائرت. سلام انکه در بقعه تو در خاک ارمیده است و خداوند پیوستن شتابناک او را به تو رقم زده است.ای رسول خدا کاسه ی صبرم در فراق محبوبه ات لبریز شد و طاقتم در جدایی از برترین زن عالم به اتمام رسید.جز گریه چه می توانم بکنم ای پیامبر خدا!؟ گریه بر مصیبت-سنت توست-من در مصیبت تو هم جز گریه چه توانستم بکنم؟تو سر به سینه ی من جان دادی-من با دست خودم چشمهای تو را بستم-تو را غسل دادم و کفن و دفن کردم.سر تو را من بر لحد نهادم.در برابر تقدیر-جز تسلیم و رضا چاره چیست؟ انا لله انا الیه راجعون.. ای پیامبر خدا ! اکنون امانت به صاحبش رسید و زهرا از شر غم و ستم خلاصی یافت.و برای من از این پس چه زشت است چهره ی زمین و اسمان بدون حضور زهرا.اما اندوهم ای رسول خدا جاودانه است و چشمانم بی خواب و شبهایم بی تاب.غم پیوسته-همخانه ی دل من است تا خدا خانه ای را که تو در انی نصیبم کند.ای رسول خدا! دلم خون و خسته استو غصه ام دائم و پیوسته.چه زود خدا میان ما جدایی انداخت.من از این فراق فقط به خدا می توانم شکایت کنم. دخترت به تو خواهد گفت که چگونه امتت علیه من همدست شدند و چگونه حق او را غصب کردند.از او سوال کن-ماجرا را از او بپرس ...
التماس دعا...
Design By : Pichak |